از اول ایشون و نمیخواستم نمیدونم چطور شد راضی شدم و خانواده ام رو راضی کردم

پرسش از استاد پورعلیزاده روانشناس خانواده در اصفهان

از اول ایشون و نمیخواستم حتی خانوادم هم، نمیدونم چطور شد راضی شدم و خانواده ام رو راضی کردم/ شاد بودم شدم یه آدم عصبی و افسرده، دلم برا بچه ام میسوزه وسط دعوا و سرصدا / همه چیز و به مادرش میگه، نمیتونم با مردی که دایم تو ذهنش صد تا زن مختلف و تصور میکنه تحمل کنم خیانت

سوال شما عزیز

سلام من ۴۰ ساله ام شوهرم ۴۳ راننده اتوبوس واحد، ۵ساله ازدواج کردم و یه دختر ۱۴ ماهه دارم من بااینکه از اول ایشون نمیخاستم حتی خانوادم هم راضی نبودن چون هم از لحاظ ظاهری هم تحصیلی بهم نمیخوردیم بعد چندبار دیدن و صحبت کردن نمیدونم چطور شد راضی شدم دیگه کم کم خودم راضی شدم هم خانوادم رو راضی کردم.

تو دوران عقد یکی دوبار پیام و تماس های ناجور ازش دیدم و دعوامون شد معذرت خواهی کرد و گذشت منم نمیتونستم به خانوادم بگم چون میدونستم منو سرزنش میکنن. و نمیخواستم جدا شم بخاطر اینکه من تو فامیل و همسایه خاستگار داشتم نمیخواستم بفهمن زندگیم خراب شده میدونم کار اشتباهی کردم اما به هیچ کس نمیگفتم بین ما چی شده ۲سال عقد بودم. باینکه تو دوران عقد خیلی دعوا بینمون بود عروسی کردیم. شوهرم وابستگی شدید به مادرش داره همون هم شد ما رفتیم خونه مادرش نشستیم دیگه دعواها بدتر و بیشتر شد جوری که خانوادم فهمیدن و خودم تصمیم گرفتم طلاق بگیرم اما شوهر من خیلی زبون بازه برا همین با زبون و وعده و کلی چیزای دیگه گولم زد و برگشتم مادر شوهر من خیلی فضول دایم میخاد از زندگی ما سر دربیاره اینکه کجا میریم کجا بودیم چی خریدیم و… منم دوس ندارم بگم اما شوهرم میشینه همه چی رو بهش میگه

که بعدش باعث دعوا بینمون میشه بعدش میگه مگه غریبه اس نامحرمه… بعد تازه خود مامانش هم شاکی میشه حالا من بدونم مگه چیه؟ بعد میشینه برا دخترش و بقیه تعریف میکنه منم دوس ندارم کسی بدونه تو خونه من چه خبره شوهر من حتی ریزترین و شخصی ترین مسایل من و به مادرش میگه خب این چیزا داغونم میکرد

غیر از این مسایل و مشکلات شوهر من خیلی دختر باز بوده و با زبون همه رو به خودش جذب میکرد. الانم دایم من و با دخترها و زنهایی که قبلا باهاشون بوده مقایسه میکنه حتی با خانم های که تو خیابون تیپ زدن مقایسه میکنه همش میگه خوش بحال شوهراشون اینا ارزش پول خرج کردن دارن

منم نمیتونم این حرفا رو تحمل کنم. دعوامون میشه و تازه مامانش میگه تو حتما رو مخشی اینا رو بهت میگه خودم بارها از زبون مادر شوهرم شنیدم که میگه کاش پسرم زن نگرفته بود مجرد بود بهتر بود وابستگی شدید بهم دارن منو یه جور مزاحم میدونه بین خودش و پسرش در صورتی که شوهر من اینقد که پایین میره پیش مادرش و حرف میزنه اصلا پیش من نیست یا حرف نمیزنه همشش سرش تو گوشی. حتی بعد ۹ماه باداری که خونه مادرم بودم و الان که زایمان کردم حتی یه شب هم پیش من نخوابیده اصلا همش از من دوری میکنه. منکه میرم سمتش میگه حوصله ندارم خسته ام… منم الان دیگه چندماه سمتش نمیرم. میبینم تازه اونجوری بیشتر خوشش میاد

الان واقعا نمیدونم چکار کنم ناراحتی اعصاب گرفتم منکه یه آدم خوش گذرون و دل شاد بودم شدم یه آدم عصبی و افسرده

بیشتر دلم برا بچه ام میسوزه وسط دعوا و سرصدا ما میترسه و کلی گریه میکنه نمیدونم دیگه چکار کنم؟ اینجور زندگی کردن هم سخته داریم همدیگر تحمل میکنیم یا جدابشم که میدونم با بچه سخته مشکل من فقط اینکه همه چیو به مادرش میگه اونم به همه میگه حتی بدترین و خصوصی ترین مسایل رو و اینکه نمیتونم با مردی که دایم تو ذهنش صدتا زن مختلف تصور میکنه تحمل کنم

لطفا پاسخ استاد پور علیزاده روانشناس خانواده ، زوج درمانی را در متن زیر بخوانید و برای دوستانتان ارسال کنید

با سلام و عرض ادب از نحوه ی نوشتن شما و نوع کلماتی که بکار بردید بر می آید که من با خانمی هیجانی و عصبی رو به رو هستم که نمی تواند رفتارها و هیجاناتش را کنترل کند و مرتب به چیزی گیر می دهد .

این مسئله ی شما ربطی به ازدواج و مشکلات فعلی شما ندارد البته مشکلات آن را تشدید کرده ، کنشهای هیجانی شما آنقدر زیاد بوده که به ازدواجی که راضی نبودید به یکباره تن دادید و خانواده را هم راضی کردید !!

مشاوره برای نوجوان اصفهان

خانم محترم مردها از برخی اخلاق زنان متنفر هستند :

۱) زنان ناراضی که مرتب غر می زنند و ایراد می گیرند ، شما با این خصوصیت دوباره هم ازدواج کنید زندگی را خراب خواهید کرد

۲) زنانی که در رابطه ی جنسی کم لطفی می کنند ، رابطه ی متعادل در هفته ۲ بار است

پس سعی کنید :

_ مهارتهای خود را بالا ببرید

_ ایرادات خود را برطرف کنید

_هیجانات خود را مدیریت و کنترل کنید داد و فریاد نکنید

_ قدر زندگی و فرزند گلتون را بدانید .

خوشبخت و شادمان باشید